مصاحبه اختصاصی بروج با علامه سید ضیاء الخباز- قسمت دوم

مصاحبه اختصاصی بروج با علامه سید ضیاء الخباز- قسمت دوم

مصاحبه اختصاصی بروج با علامه سید ضیاء الخباز- قسمت دوم

بروج: مقصود از روایت وصیت چیست؟

روایت وصیت همان روایتی است که شیخ طوسی رحمه الله علیه در کتاب الغیبه آورده، با سندی که وصل به حضرت رسول صلّی الله علیه و آله می شود، در این روایت آمده در شبی که حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله از دنیا رفتند، به حضرت علی علیه الصلوه و السلام فرمودند: ” یا ابالحسن کاغذ و دواتی آماده کن.”

 

 

رسول خدا صلی الله علیه و آله وصیتشان را به امیر المؤمنین علیه الصلوه و السلام بیان کردند، تا اینکه به این قسمت رسیدند، فرمودند : “ای علیّ، همانا بعد از من دوازده امام خواهند بود و بعد از دوازده امام نیز دوازده مهدی خواهند آمد، تو ای علی (علیه السلام) اولین امام از دوازده امام هستی، خداوند در آسمانها نام تو را علی المرتضی و أمیر المؤمنین و صدیق اکبر و فاروق اعظم و مأمون و مهدی نهاد، پس این اسم ها بر کس دیگری غیر تو صحیح نیست.” سپس فرمودند: “اگر موعد وفات تو رسید، آن (وصیت) را به پسرم حسن که بسیار مهربان و اهل صله است تحویل بده…” تا آنجا که در نهایت بحث می فرمایند : “پس اگر موعد وفات او فرا رسید – منظور امام هادی علیه الصلوه و السلام است – باید آن را به فرزندش حسن با فضیلت – یعنی امام حسن عسکری علیه الصلوه و السلام – برساند، پس اگر وفات او نیز سر رسید، باید آنرا به فرزندش م ح م د، که هم اوست ذخیره خاندان محمد صلی الله علییه و آله، برساند.” این از دوازده امام ؛

 

خوب است، سپس چه؟

 

” سپس پس از او (امام زمان عجل الله فرجه الشریف) دوازده مهدی هستند، پس اگر زمان وفات امام مهدی عجل الله فرجه الشریف فرا رسید، پس باید آن را به پسرش، اولین از مقربان، برساند که سه اسم دارد، نامی مانند نام من، و نامی مانند نام پدر من، و اسم سوم که مهدی است، و او اولین از مومنین می باشد.

 

آنان از این روایت با عنوان روایت وصیت یاد می کنند، و این روایت عمده ترین و مهمترین ادله آنان است، و دعوت گمراه کننده و انحرافی آنان نیز بر پایه همین روایت تشکیل شده، در حالی که این روایت عبارت است از اساس و پایه ای سست و ضعیف، و شکافی فرو ریخته، که نمی توان به آن اعتماد کرد. چرا ؟

 

اولاً : این روایتی که می خواهند یک عقیده و مذهب کامل را بر آن بنا کنند، در نهایت ضعف سندی قرار دارد، چگونه ؟

 

شیخ طوسی رحمه الله علیه این روایت را با این سند نقل می کنند :

 

جماعتی از ابی عبد الله بن حسین بن علی بزوفری به ما خبر دادند، و او نیز از علی بن سنان موصلی عدل (صفتی از صفات محدثین) نقل کرده، و علی بن سنان نیز از علی بن حسین، از احمد بن محمد بن خلیل، از جعفر بن احمد مصری الی آخر…

 

این سند مبتلا و درگیر به این است که چند نفر که مجهول الحال هستند، در سلسله سند آن قرار دارند : علی بن سنان موصلی کیست ؟ چیزی از او نمی دانیم، جعفر بن احمد مصری کیست ؟ از او نیز چیزی نمی دانیم، حسین بن علی و پدرش علی بن بیان که هستند ؟ چیزی از آن دو نمی دانیم .

 

 

وقتی سند روایت به این سطح از مجهولیت می رسد، به گونه ای که نمی دانیم کسانی که آن را روایت کرده اند چه کسانی هستند، و آیا این روایت صادر از معصوم است یا اصلا از معصوم علیه السلام صادر نشده، و شاید هم از روایاتی باشد که به اهل بیت علیهم السلام نسبت داده شده اند، پس چگونه می توانیم یک عقیده کامل و یک مذهب بی نقص را بر این شکاف فرو ریخته، و بر این پایه سست و ضعیف بنا کنیم ؟

 

بنابراین این روایت – روایت وصیت – اولین اشکالی که بر آن لحاظ می شود، این است که از لحاظ سندی در نهایت ضعف قرار دارد.

 

ثانیا : دومین ملاحظه ای که نسبت به این روایت داریم، انحلال و تلاشی فقرات و عبارات آن می باشد، که اشاره ای به عدم صدور آن از جانب معصوم علیه السلام دارد، تهافت فقرات این روایت به چه صورت است ؟ برادران با من این روایت را ملاحظه کنید :

 

حضرت رسول صلی الله علیه و آله در ابتدای روایت چه می فرمایند ؟ خطاب به حضرت امیر المؤمنین علیه الصلوه و السلام می فرمایند: ” خداوند در آسمانها نام تو را علی المرتضی و أمیر المؤمنین و صدیق اکبر و فاروق اعظم و مأمون و مهدی نهاد، پس این اسم ها بر کس دیگری غیر تو صحیح نیست. ”

 

صریح روایت در ابتدایش این را بیان می کند که نام مهدی بر کسی غیر حضرت امیر المؤمنین علیه الصلوه و السلام صدق نمی کند (و نمی توان بر غیر امیر المؤمنین علیه السلام این نام را نهاد)، در حالی که اگر به ذیل روایت مراجعه کنیم، در خواهیم یافت که با آنچه در صدر روایت آمده تغایر و نا همخوانی دارد، در کجا ؟

 

در آخر روایت آمده : ” پس باید آن را به پسرش، اولین از مقربان، (که به زعم آنان احمد بن اسماعیل است) برساند که سه اسم دارد ” تا آنجا که می فرماید : “و اسم سوم که مهدی است، و او اولین از مومنین می باشد. ”

 

چگونه موافقت در معنا بین صدر روایت و ذیل آن به وجود آوریم ؟ حضرت رسول صلی الله علیه و آله در صدر روایت می فرمایند که نهادن اسم مهدی بر احدی غیر أمیر المؤمنین علیه الصلوه والسلام صحیح نیست، و در ذیل روایت می فرمایند که یکی از نامهای اولین نفر از مهدیّین ، که فرزند حضرت امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف است ، مهدی است.

 

چگونه می توان بین صدر روایت و ذیل آن جمع در معنا کرد ؟ این مسأله یکی از اسباب بعید دانستن صدور روایت از معصومین علیهم الصلوه  و السلام می باشد . این هم از دومین دلیل برای ضعیف و سست بودن دعوت.

 

ثالثاً : سومین دلیل از مسائلی که سبب وهن و ضعف پایه و اساس – که عبارت است از روایت وصیت – می شود، این است که اصلاً روایت وصیت دلالت بر خلاف مدعا می کند، چگونه ؟

 

الآن شما دست هر کدام از پیروان این دعوت، از پیروان احمد بن اسماعیل، را بگیرید، و از او بپرسید : برای پیوستن به دعوت شما، نیازمند به چه هستم ؟

 

می گوید : چیزی که از شما خواسته می شود، اعتقاد به این است که احمد بن اسماعیل اولین از مهدیّین بوده، و نائب امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، و همچنین امامی ست که در حال حاضر بیعت با وی واجب است، و نیز معصوم است و غیره و …

 

می گوییم : امام مهدی عجل الله تعالی فرحه الشریف که هنوز ظهور نکرده اند، امام کماکان در پشت پرده غیبت هستند !

 

می گوید : بله، در زمان غیبت امام عجل الله تعالی فرجه الشریف، نائب به حق او احمد بن اسماعیل است و اوست امامی که اطاعت از او واجب است.

 

خیلی خوب، آیا این ادعا با روایت وصیت موافق است، یا با آن تعارض دارد؟

 

با روایت وصیت تعارض دارد ! چرا ؟

 

زیرا روایت وصیت اینگونه می گوید : ” … پس اگر زمان وفات آن حضرت رسید … ”

 

یعنی هنگامی که اجل حضرت امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) فرا برسد، کی فرا می رسد ؟

 

بعد از تمکّن ایشان در زمین و بعد از نشر عدل و از بین بردن ظلم توسط ایشان .

 

” پس اگر زمان وفات حضرت رسید باید آن (وصیت) را به پسرش اولین نفر از مقربان برساند. ”

 

بنابراین اگر ما قبول کنیم که پسر امام نقشی هم دارند، این نقش و این دور، بعد از دور امام مهدی عجل الله تعالی فرجه خواهد بود، نه قبل از آن.

 

 

نقشی که پسر امام مهدی عجل الله فرجه اجرا خواهند کرد، البته اگر قبول کنیم که روایت وصیت صحت دارد، فقط می تواند بعد از وفات امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف باشد، نه قبل از آن، این چیزی است که روایت بر آن دلالت دارد، در حالی که مدعیان مهدویت ادعا می کنند که دوری که پسر امام اجرا می کند، قبل از وفات ایشان است، پس روایت بر خلاف مطلب مورد ادعای ایشان می باشد.

 

روایت وصیت دلالت بر آنچه ادعا دارند نمی کند، بلکه بر خلاف آن دلالت دارد، و این از مسائلی است که باعث وهن تمسک به روایت وصیت شده اند.

 

بنابراین تا اینجا واضح شد که دعوت احمد بن اسماعیل از جهتی به ضعف و سستی اساس مبتلاست، و از جهتی دیگر هم از اینکه خود را به واسطه اعجاز با آسمان مرتبط نشان دهد، قاصر است .

 

نقاط ضعف دیگری نیز در این بین هستند که اگر بخواهیم به آنها اشاره کنیم ، این بحث بسیار به طول می انجامد،  لذا به ذکر همین مقدار از آنها اکتفا می کنیم.

 

حال به محور سوم از محورهای بحثمان منتقل می شویم، که عبارت است از بیان نقاطی که دعوت احمد بن اسماعیل مبتنی بر آنهاست .

 

دعوت احمد بن اسماعیل مشتمل بر نکات اساسی و پایه ای است که بر آنها تکیه دارد، می توان گفت که این نکات اساسی متشکل از دو نکته یا بهتر است بگوییم دو دسته از نقاط اساسی هستند :

 

نقطه اولی که این دعوت بر آن اتکا دارد، نقطه ایست که می توان از آن تعبیر به براندازی کرد، و نکته دوم هم نکته اثباتی و رسوخی آن است؛

 

و اگر به عبارت دیگری بخواهیم بگوییم، باید گفت که این دعوت دو نقش دارد :

 

نقش اول : بر اندازی .

 

نقش دوم : پی ریزی و تثبیت .

 

چرا براندازی ؟ و چرا تثبیت ؟ معنای این دور چیست ؟

 

نقش براندازی دعوت احمد بن اسماعیل، آن قسمتی از دعوت است که تمرکز بر مسلّمات شیعه دارد، و روی آن قضایایی از مذهب شیعه تمرکز دارد که تمام شیعیان بر آن متفقند؛

 

و اما چرا براندازی ؟ این دعوت سعی در براندازی این قضایا دارد، چرا که این مسلمات مانع محکم و استواری را در برابر پیروزی و رسیدن این دعوت به اهدافش تشکیل می دهند، دو نمونه و مثال ذکر می کنم :

 

نمونه اول : براندازی مسأله تقلید، دعوت احمد بن اسماعیل عهده دار مبارزه با مراجع عظام و موضوع تقلید شده است ، چرا ؟

 

چرا که مراجع تقلید مانعی محکم و نفوذ ناپذیر در برابر دعوت احمد بن اسماعیل تشکیل می دهند.

 

با توجه به این مسأله که شیعیان همیشه مطیع مراجعند، و دستورات مراجع دین را اجرا می کنند، دعوت احمد بن اسماعیل – دعوت یمانی – سعی بر این مسأله دارد که این مسأله متعارف و مسلّم نزد شیعیان را از اعتبار انداخته و از پایه آن را براندازی کند.

 

مسأله دیگری که دعوت احمد بن اسماعیل به براندازی آن اهتمام ورزیده است، مسأله علم رجال است؛

 

آنها می گویند که علم رجال علمی بی پایه و اساس بوده ، و علمی عامی ست که نزد طائفه شیعی متعارف و مسلّم نمی باشد، و آن را علمائی که از اهل سنت تأثیر گرفته اند در بین شیعیان جاسازی کرده و رسوخ داده اند، چرا علم رجال را اینگونه می خواهند از اعتبار بیاندازند ؟

 

چرا که بیشتر این روایاتی که دعوتشان را بر پایه آنها بنا کرده اند، روایاتی ضعیف بوده، و یا غالبا روایاتی هستند که از اعتبار ساقطند، پس چگونه می توانند از این مرحله بگذرند؟ راهی ندارند جز اینکه علم رجال را از ریشه بزنند.

 

یکی از دیگر نکاتی که سستی پایه این دعوت را تأکید می کنند، علاوه بر ملاحظاتی که بر روایت وصیت ذکر کردیم، این است که این دعوت بر اقوال بعضی اشخاص مذموم مبتنی ست، به عنوان مثال این دعوت تفکر مهدیین را در شاکله اش دارد، و این تفکر یعنی این که مهدی هایی بعد از امام مهدی عجل الله تعالی فرجه وجود دارند.

 

خیلی خوب، می گوییم تفکر مهدیین از کجا گرفته شده ؟ می گویند که : تفکر مهدیین از روایات متواتری گرفته شده که ذکر کردیم، یکی از این روایات روایتی است که کعب الاحبار آمده ، کعب الاحبار می گوید : آنها دوازده نفرند، پس به هنگام تمام شدن این دوازده نفر، به جای آن دوازده نفر، دوازده نفر دیگر خواهند آمد.

 

مصاحبه اختصاصی بروج با علامه سید ضیاء الخباز- قسمت دوم

بروج: این روایت کجا ذکر شده است ؟

 

این روایت ضمن روایاتی ذکر شده که یکی از منتسبین به این دعوت جمع آوری کرده، و او کسی ست که از او به ناظم عقیلی یاد می کنند، او این روایت را در کتابی آورده که در آن روایات مهدیین را جمع آوری کرده است، و برای این که ثابت کند که روایات مهدیین متواترند، شروع کرد به جمع آوری در پی جمع آوری، و در بین این روایات ، روایتی را آورده که کلام کعب الاحبار است، این در حالی است که معروف است کعب الاحبار رئیس تدبیر روایات اسرائیلی ست، پس این دعوت چه دعوتی ست که مبتنی بر روایاتی مانند روایت کعب الاحبار است ؟ اگر می گفتیم که این روایتی است که کعب الاحبار از حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله ذکر کرده است، باز مجالی برای تمسک به آن داشته باشیم، اما اینکه خود کعب الاحبار این صحبت را کرده باشد، این را دیگر چگونه عقیلی در کتابش وارد کرده ؟ و چگونه اشاره ای به این مسأله نکرده که اینها از کلام خود معصومین علیهم السلام نیست؟

 

سپس بعد از این نیز روایتی از یحیی بن سلام ذکر می کند که مرفوع تا عبد الله بن عمر است که گفت : مژده دهید که نزدیک است روزگار ستمگران به پایان برسد، سپس بعد از آنان همان جبران کننده ای می آید که خداوند به واسطه او (زخمهای) امت حضرت محمد صلی الله علیه و آله را جبران می کند (التیام می بخشد) و مهدی است ، سپس منصور (یاری شده) می آید، سپس عده ای از مهدیین می آیند. در همان زمانی که به روایت کعب الاحبار استناد کرده اند، همزمان به روایت عبدالله بن عمر استناد کرده، و عبد الله بن عمر نیز معروف و معلوم است که کیست؟ و اینها کلامش را در بین روایات گماشته اند، تا اینکه خواننده را به این توهم وادارند که روایات مهدیین روایاتی متواترند.

 

چه حیله گری و دجلی به کار رفته در اقامه این دعوت که بر روایاتی مانند این روایات ضعیف و سست و بی قسمت بنا شده است.

 

بنابراین از جمله نقاط ضعف این دعوت، سستی پایه های آن است، که بر روایات امثال کعب الاحبار و عبدالله بن عمر مبتنی است.

 

و در شناخت سستی این دعوت، انسان مؤمن را همین بس که اینان بر چنین روایاتی استناد و اعتماد کرده اند.

 

نقش دوم از دو نقش این دعوت، همانگونه که گفتیم، نقش اثباتی و تثبیتی آن است؛

 

ما هدف از نقش براندازی در این دعوت را ذکر کردیم، و گفتیم که منظور از آن از میان بردن موانع محکمی است که معارضت با صاحبان این دعوت می نمودند.

 

اما هدف از نقش تثبیتی : اثبات این مطلب که احمد بن اسماعیل بصری همان کسی ست که بیعت با او در حال حاضر واجب است.

 

برای اجرای این نقش تثبیتی به یک سری مؤید ها تکیه کرده اند، و (جالب اینکه) تمام این مثبِت ها و مؤیدات از خانه عنکبوت سست ترند؛

 

مؤید اول : روایت وصیت؛

 

روایت وصیت، علاوه بر آن ملاحظاتی که تقدیم شما کردیم، از اثبات آنچه که می خواهند عاجز است، و به عبارت دقیق تر آنها از اثبات آنچه که می خواهند، از طریق روایت وصیت، ناتوانند، چرا ؟

 

برادران و خواهرانم! فرض کنید که روایت وصیت گفته که امام بعد از امام مهدی عجل الله فرجه ، همان احمد بن اسماعیل است، گر چه این مطلب در روایت وصیت وارد نشده، ولی ما فرض می کنیم که روایت وصیت تصریح در این مطلب دارد و گفته : احمد بن اسماعیل، اما چه چیزی برای ما ثابت می کند که این احمد بن اسماعیل در روایت، همان احمد بن اسماعیل بصری ست؟ از کجا این را ثابت کنیم؟

 

تنها راه اثبات آن این است که مثلا معجزه ای بیاورد، و به واسطه آن ثابت کند که همان احمد بن اسماعیل مقصود در این روایت است، اما اینکه صرفا کسی ادعا کند، این مسأله بابش باز است، احمد بن اسماعیل دیگری می آید و می گوید که من همان شخص منظور روایتم، و احمد بن اسماعیل سوم نیز می آید و همین مسأله را ادعا می کند.

 

بنابراین مهمترین روایتی که این قوم به آن اعتماد کرده اند و سعی در اثبات عقیده شان از طریق آن دارند، همان روایت وصیت است، با این حال روایت وصیت در این باره کفایت کار آنان را نمی کند، چرا که به شبهه مصداقیه مبتلاست، از همین حیث اگر ما از روایت وصیت به این نتیجه برسیم که بعد از نام امام بعد از امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، احمد بن اسماعیل است، اگر چه این روایت از چنین دلالتی قاصر است، اگر چنین فرضی کنیم، احمد بن اسماعیل اسمی مبهم بوده و نامی ست که بین افراد زیادی مشترک است، بنابراین چه دلیلی داریم که منظور روایت ، همان احمد بن اسماعیل بصری ست، نه  کس دیگری ؟

 

ممکن است بگویند : میتوانیم این مطلب را، که منظور روایت احمد بن اسماعیل بصری ست، با ضمیمه روایات دیگری که دلالت بر این امر می کنند روشن کنیم، روایاتی هستند که دلالت می کنند اگر کسی غیر از صاحب این مقام، ادعای آن را بکند، خداوند عمر وی را قطع می کند، یکی از این روایات این است که حضرت امام صادق علیه الصلوه والسلام فرمودند : ” هیچ شخصی که غیر صاحب این امر است، ادعای این امر را نمی کند مگر اینکه  خداوند عمر او را به سررساند. ”

 

پس ما روایاتی داریم که دلالت بر این امر میکند : کسی که ادعای امر امامت کند ولی امام نباشد، خداوند عمر او را به سر می رساند، و از آنجا که احمد بن اسماعیل بصری ادعهای امامت کرده، اگر نا حق بود باید خداوند عمر او را به سر برساند.

 

این نهایت آن چیزی است که می توانند به واسطه آن از مسأله شبهه مصداقیه احتراز کنند، از کجا باید می دانستند که احمد بن اسماعیل ، اگر در روایت ذکر می شد، همان بصری است، اما این مسأله فایده ای برای آنان نخواهد داشت، چرا ؟

 

اولاً : به این سبب که روایات : ” هیچ شخصی که غیر صاحب این امر است، ادعای این امر را نمی کند مگر اینکه  خداوند عمر او را به سررساند. ” از روایاتی است که علم آن به اهل آن ارجاع داده می شود، چگونه ؟

 

با توجه به اینکه در طول تاریخ به اشخاصی بر میخوریم که ادعای امر امامت را کرده اند، با این حال خداوند آنان را از بین نبرده، مانند جعفر کذاب، پس کسی مقصود از این روایات را نمی داند، به همین دلیل می گوییم که علم این روایات به صاحبان و به اهلش بر  می گردد، ما آن ها را رد نکرده و نمی گوییم که دروغ گفته اند، اما علم آن را به اهل آن بر می گردانیم، چرا که به خاطر عده ای که ادعای امر امامت را کرده اند و خدا آنانرا از بین نبرده، نمی توانیم اتخاذ به ظاهر این روایات کنیم، این اولین نکته.

 

ثانیاً : اگر بگوییم که مراد از این روایت همان ظاهر آن است، و بگوییم که خداوند متعال بتر عمر و قطع عمر مدعیان امامت را وعده داده است؛ خب ! از کجا بدانیم که احمد بن اسماعیل به دست خداوند کشته نشده؟ با توجه به این که احمد بن اسماعیل به حسب اعتراف پیروان آن ، مردی غائب بوده و هیچ کس نمی تواند او را ببیند و هیچ کسی هم نمی تواند با او تماسی برقرار کند؟

 

پس از کجا می توانیم بفهمیم که احمد بن اسماعیل کماکان در قید حیات بوده و خداوند عمر وی را به سر نرسانده؟ و از کجا بفهمیم که این کسی که هر چند مدت یک بار صدای ضبط شده اش پخش می شود، همان احمد بن اسماعیلی ست که ادعای امر امامت کرده؟ شاید این یکی از اتباع و پیروانش بوده که سعی داشته از طریق استمرار و ادامه دادن دعوت احمد بن اسماعیل از مردم اخاذی کند، بنابراین این روایتی که از طریق آن سعی در اثبات امامت احمد بن اسماعیل دارند، به درد آنها نمی خورد؛ این از مؤید اول.

 

اما مؤید دومی که به آن اتکا دارند، عبارت است از : تایید احمد بن اسماعیل توسط ملکوت،  و منظور آنها از تأیید ملکوت دو مسأله هستند:

 

مسأله اول مسأله رؤیا (خواب دیدن):

 

می گویند کسی که بخواهد قضیه احمد بن اسماعیل بر او روشن شود و بفهمد که او حق است یا باطل، و هدایت است یا گمراهی، یک راه معین هست که انسان می تواند از طریق آن یکی از معصومین علیهم السلام را در رؤیای صادقه ای ببیند، و آن معصوم به او خبر دهد که احمد بن اسماعیل بصری احق است، و بسیاری از پیروان دعوت احمد بن اسماعیل این رؤیا را در عالم خواب دیده اند، که همین امر دلالت بر تأکید و تأیید ملکوت بر اثبات ادعای احمد بن اسماعیل می کند.

مصاحبه اختصاصی بروج با علامه سید ضیاء الخباز- قسمت دوم

بروج: ما می گوییم که اعتماد بر این رویاها در مسأله امامت ممکن نیست، چرا در مسأله امامت نمی توان به این رویاها اعتماد کرد؟ آیا میتوان به خواب اعتماد داشت؟

 

چرا که نزد ما دلیلی بر حجیت خواب و رویا وجود ندارد، (حجیت از چه حیث و چگونه؟) به این گونه که انسان بتواند در مقام اثبات یک عقیده دینی یا در مقام اثبات یک مصداق برای قضیه امامت، به خواب و رویا اعتماد کند، ما دلیلی بر حجیت رویا نداریم، پس از کجا بدانیم که خوابی که انسان می بیند حجت است؟ حتی اگر رویا صادقه باشد.

 

می گویند ما روایاتی داریم که می توان به واسطه آنها استدلال به این کرد که رویا حجیت دارد؟ از جمله این روایات روایتی است که می فرماید: ” کسی که ما را دیده،  همانا ما را دیده است.”

 

ما تعدادی روایت داریم که می فرمایند: “هر کس ما را ببیند، پس ما را دیده، چرا که شیطان به شکل ما در نمی آید.” بنابراین هر وقت انسان یکی از معصومین علیهم السلام را در رویا ببیند، یقین می کند که رویای او رویای صادقه بوده، و این خواب بر او حجت است، چرا که شیطان هیچگاد در جسم معصوم علیه السلام حلول و تلبس پیدا نمیکند، پس هر گاه معصوم علیه السلام رؤیت شد، او همان معصوم است و لا غیر، و این رویا شیطانی نیست.

 

ما می گویییم که (دلالت) این کلام کامل و تام نیست، یعنی حتی اگر قبول کنیم که آن شخص رؤیت شده همان معصوم علیه السلام است – و قبول نکنیم که در اینجا مناقشات و بحثی هم صورت بگیرد، اگر قبول کنیم که شخص رؤیت شده همان معصوم علیه السلام است، باز این مسأله فایده ای به حال ما نخواهد داشت، چرا که دیدن معصوم در خواب، این مسأله را ثابت نمی کند که هر چه در خواب به انسان گفته شود حجت است، بلکه خود حضرات معصومین از اخذ امور دینی و مسائل دینی از خواب نهی کرده اند، در همین باره در صحیحه عمر بن اذینه که از حضرت امام صادق علیه السلام نقل می کند، آمده که امام علیه السلام فرمودند: “این ناصبی ها چه چیزی را روایت می کنند؟” راوی می گوید: فدایت شوم در چه مسائلی؟ – در چه مسائلی روایت چه را میکنند؟ – حضرت علیه السلام فرمودند: “در اذان و رکوع و سجودشان” عرض کرم: آنها می گویند که ابن ابی کعب این نوع اذان را در خواب دیده، یعنی اذان در خواب با این کیفیت دیده شده است.

 

امام علیه السلام چه جوابی دادند؟ فرمودند: دروغ گفتند، چرا که دین خداوند عز و جل عزیزتر و بالامقام تر از آن است که در خواب دیده شود. ”

 

زیبا بود، این روایت ضابطه و قانونی کلی به دست ما داد هنگامی که عده ای ادعا کردند که اذان در خواب دیدهشده، امام علیه السلام ایشان را تکذیب کردند. چرا تکذیب نمودند؟

 

ایشان این تکذیب را اینگونه تعلیل نموده اند، با علتی که به درد ما می خورد، چرا که گفتند: “دین خداوند عز و جل عزیزتر و والامقام تر از آن است که در خواب دیده شود. ”

 

بنابراین مسائل دینی، مسائل اعتقادی، و مسائل شرعی از عالم خواب و رویا اتخاذ نمی شوند، حتی اگر شخص دیده شده یکی از معصومین علیهم السلام باشد.

 

حال چه خواهید گفت وقتی بگوییم که ما حتی به این یقین نمی رسیم که شخص رؤیت شده همان معصوم علیه السلام است، چرا؟

 

چرا که نهایت آنچه روایات می گویند این است که: ” کسیکه ما را ببیند (در خواب) ما را دیده، چرا که شیطان در جسم و شکل ما در نمی آید. ” بله، شیطان در لباس و شکل معصوم در نمی آید، اما اینکه به صورتی در آید و ادعای معصوم بودن کند، هیچ دلیلی برای امتناع این مسأله اقامه نشده، ممکن است شیطان به صورتی معین در آید و ادعا کند که این صورت معصوم است، حال مایی که معصوم را ندیده ایم، و موفق به دیدار ایشان نشده ایم، از کجا باید بدانیم که این صورت، صورت مبارک معصوم است، یا صورت غیر ایشان؟

 

نهایت آنچه که روایات به آن دلالت دارند، این است که شیطان به چهره معصوم در نمی آید، اما اینکه آنچه می بینیم آیا صورت معصوم است یا غیر معصوم؟ امکان فهم این مسأله نیست چرا که ما تا به حال معصوم را زیارت نکرده ایم؛

 

اما حتی اگر قبول کنیم که آن که دیده ایم شخص مبارک معصوم علیه السلام است، صرف این مسأله حجیت رؤیا را ثابت می کند، چرا که شخص معصوم علیه السلام تصریح نموده اند که دین خداوند از عالم خواب اتخاذ نمی شود.

 

در اینجا این اشخاص کار تمییز را به واسطه روایتی که از امام حسن عسکری علیه السلام نقل کرده اند، سخت کرده و مردم را دچار اشتباه می کنند.

 

امام صلوات الله و سلامه علیه می فرمایند: ” و بدان که کلام ما در خواب همانند کلام ما در بیداری ست.”

 

این روایت مرویّ از امام حسن عسکری علیه الصلوه و السلام تصریح دارد که فرقی بین کلام حضراتشان در خواب و همان کلام در بیداری وجود ندارد، در نتیجه همانگونه که کلامشان در بیداری حجت است، به مقتضای روایت در خواب هم کلامشان حجت است، اما ما می گوییم که این روایت صلاحیت استدلال را ندارد، چرا؟

 

اولا اینکه راوی این روایت فضل بن حارث است که از مجاهیل می باشد، پس ممکن است روایت ساختگی باشد، بنابراین از کجا باید بدانیم که امام حسن عسکری علیه الصلوه و السلام آن را فرموده اند.

 

بعد هم اینکه استدلال به این روایت استدلالی دوری خواهد بود، چگونه میگوییم که در استدلال به این روایت دور واقع می شود؟

 

عزیزان لطفا ملاحظه کنید که روایت چیست:

 

روایت: فضل بن حارث مرا اینگونه حدیث گفت، گفت که: در سر من رأی (سامرا) بودم، هنگامی که آقایم ابوالحسن خارج شد – یعنی امام هادی علیه السلام – پسدیدیم که ابومحمد -یعنی امام حسن عسکری علیه الصلوه و السلام – را که راه می رفتند در حالی که گریبان و لباسشان دریده بود، پس من از جلالت و آن چه که ایشان اهل آن هستند (وقار و صفات دیگر) و از رنگ صورت و ادمه (یعنی سرخی و سبزه بودن پوست) تعجب کردم، و از تعبی که برای ایشان حاصل شده بود دلم برای ایشان سوخت – که چرا امام علیه الصلوه و السلام چنین می کنند – می گوید: پس هنگامی که شب شد، آن حضرت را در خوابم دیدم، ایشان فرمودند: “رنگی که از آن تعجب کردی، انتخابی از جانب خداوند متعال بود، هر گونه که بخواهد انتخابش را جاری می کند، و همانا این عبرتی برای صاحبان بینش است.” تا آنجا که حضرت می فرمایند: ” و بدان که کلام ما در خواب همانند کلام ما در بیداری ست. ”

 

این قسمت از روایت آیا در خواب ایراد و گفته شده، یا در بیداری؟ در خواب این صحبت توسط راوی شنیده شده.

 

امام حسن عسکری علیه السلام در خواب به او فرموده اند: ” و بدان که کلام ما در خواب همانند کلام ما در بیداری ست. ”

مصاحبه اختصاصی بروج با علامه سید ضیاء الخباز- قسمت دوم

بروج: پس استدلال به این روایت استدلالی دوری خواهد بود، چگونه استدلال دور دارد؟

 

ما می خواهیم الآن ثابت کنیم که کلام امام در خواب همانند کلام ایشان در بیداری ست،  یعنی همانگونه که کلامشان در بیداری حجت است،  در خواب هم به همان صورت حجت می باشد، بنابر این ناچاریم که از معصوم علیه السلام کلامی به ما برسد که دلالت بر این مطلب کند که کلام ایشان در خواب هم چون بیداری حجیت دارد.

 

می گویی این روایت؟ به تو خواهم گفت که: راوی این روایت را در خواب از امام حسن عسکری علیه السلام شنیده، پس از کجا می گویی حجیت دارد؟ در حالی که ما هنوز دنبال اثبات این هستیم که حجیت کلام معصوم در خواب مانند حجیت کلام ایشان در بیداری ست، بنابراین اگر به روایت استدلال کنیم استدلالی دوری خواهد بود، چگونه؟

 

دوری بودن استدلال یعنی اینکه یک چیز متوقف بر خودش باشد، یعنی اینکه اثبات یک چیز بر اثبات خودش متوقف و معلق باشد، چطور؟

 

چرا که حجیت این روایت متوقف بر اثبات حجیت کلام معصوم علیه السلام در عالم خواب است،  و اثبات حجیت کلام معصوم علیه السلام در عالم خواب هم متوقف بر اثبات حجیت این روایت است، یعنی (اثبات) این روایت متوقف بر (اثبات) خودش می باشد، و این استدلالی ست دوری که نزد اهل استدلال باطل است.

 

سومین مثبت و مؤید از مؤیدات این دعوت، مسأله استخاره است.

 

گفتند که ما هر کسی را دعوت به استفاده از مسأله استخاره می کنیم، و استخاره هم بابی از ابواب خداوند، و بابی از ابواب غیب است، تا از طریق استخاره بتوانند بفهمند که آیا پیروی از احمد بن اسماعیل کاری نیک و خوب است یا خیر؟ چرا که تمام کسانی که این در را کوبیده اند، به این نتیجه رسیده اند که احمد بن اسماعیل از ناحیه آسمان تأیید شده است، و استخاره ها هم تشویق به پیروی از دعوت وی می کنند.

 

هنگامی که می بینیم آنها به چنین مؤید و مثبتی پناه آورده و به آن دست آویخته اند، از آنها می خواهیم که دلیلی بر حجیت استخاره بیاورند، چرا از آنها می خواهیم که دلیلی دال بر حجیت استخاره بیاورند؟

 

چرا که مورد و موضوع استخاره در مورد مباحات است، من (مثلا) سرگردان و متحیرم که این امر مباح آیا انجامش مصلحتی دارد یا خیر؟ استخاره می کنم، اما در امور شرعیه ای که شارع(صاحب شریعت-خداوند) مسیر و مسار اتباع آنرا برای ما مشخص و معین کرده، هیچ مجالی برای استخاره در آنها نداریم؛

 

یعنی مثلا اگر بخواهیم که این زمین ملک فلانی ست یا فلانی، نمی توانم به استخاره رجوع کنم.

 

بلکه ارجاع به ادعا ها داده می شود، ارجاع به بینه ها و شواهد و مدارک داده می شود، ارجاع به شهود و شاهدان عادل قضیه داده می شود، و حکم بر طبق راههای شرعی آن تعیین می شود، و هیچ مجالی برای پناه بردن به استخاره نداریم.

 

در مسأله تعیین و مشخص سازی مصداق امام نیز به همین صورت عمل می شود، به استخاره اعتماد و اتکا نمی شود، بلکه بر معجزات و امثال آن اتکا می شود، پس هنگامی که اینها می آیند و می گویند که استخاره معنایش این است که آسمان (ملکوت-خداوند) احمد بن اسماعیل را تأیید می‌کند، ما میگوییم که شما چه دلیلی بر امکان و صحت استفاده از استخاره در این امر دینی دارید؟

 

ممکن است برای اثبات حجیت استخاره به روایتی که از صفوان بن یحیى، که از یاران امام رضا علیه السلام است، آمده دست بیاویزند، در روایتی علی بن معاذ از صفوان بن یحیى می پرسد: به چه چیزی بر علی علیه الصلوه و السلام قطع و یقین پیدا کردی؟ – یعنی به چه واسطه توانستی جزم و یقین به دست آوری که امامت بعد از امام کاظم علیه الصلوه و السلام به که می رسد؟ به امام رضا علیه السلام – صفوان بن یحیى جواب می دهد که: نمازی به جا آوردم و دعا به درگاه خداوند کردم و بعد در این باره استخاره کردم و قطع به او پیدا نمودم.

 

بنابراین صفوان بن یحیى که یکی از اصحاب ائمه علیهم السلام است، بر استخاره اعتماد کرده تا امامت را برای امام رضا علیه السلام اثبات کند، و ثابت کند که امام بعد از امام کاظم علیه الصلوه و السلام، همان امام رضا علیه الصلوه و السلام است، و این معنایش حجیت استخاره در اموری ست که مرتبط با تعیین امامت احمد بن اسماعیل می شود.

 

مصاحبه اختصاصی بروج با علامه سید ضیاء الخباز- قسمت دوم

بروج: فرمودید اعتماد به استخاره ممکن نیست، چرا نمى توان به استخاره اعتماد کرد؟

 

من فقط یک موهن و نقطه وهن و سستی و ضعف این روایت را بیان می کنم، این روایت را شیخ طوسی رحمه الله علیه در کتاب الغیبه، می آورد و آن را از محمد بن علی بن احمد علوی موسوی نقل می کند که آن را در کتابش در باب یاری واقفیه آورده است؛

 

خیلی خب، این روایت را شیخ طوسی از کتابی که برای یکی از اهل فرقه واقفیه است نقل کرده، و واقفی ها این روایت را از برای مسخره کردن و استهزاء کسانی آورده اند که اعتقاد به امامت امام علی بن موسی الرضا علیه السلام پیدا کرده اند، چرا که گفتند نص و تصریحی برامامت امام رضا علیه السلام وجود ندارند، و اینکه تنها چیزی که اینها (اصحاب) در مورد امامت حضرت امام رضا علیه الصلوه و السلام بر آن اتکا کرده اند، همان استخاره است؛ پس این روایت از کتابی در یاری واقفیه نقل شده، و در غیر آن وجود ندارد.

 

عالی، شیخ طوسی رحمه الله علیه هنگامی که این روایت را ذکر کردند، چه حاشیه و تعلیقی بر آن زده اند؟ شیخ طوسی تعلیق جالبی زده اند، که اگر اینان، پیروان احمد بن اسماعیل به آن التفات و توجهی داشتند، از تمسک و اخذ به آن اجتناب ورزیده و پرهیز می کردند، شیخ طوسی چه تعلیقی بر روایت زده اند؟

 

در صفحه ۶۱ از کتاب الغیبه فرمودند: پس این – یعنی این روایت – چیزی در آن نیست غیر از تشنیع و بدگویی از مردی به خاطر تقلیدش – یعنی این روایت را از باب تشنیع و بدگویی صفوان بن یحیی ذکر کرده اند – و اگر هم صحیح بود، حجتی در آن (روایت) برای غیر او نیست؛ – جالب است! چرا که صفوان بن یحیى معصوم نیست، اگر چه از اجلاء و بزرگان اصحاب ائمه علیهم السلام است، اما معصوم که نیست، ممکن است که در اعمالش دچار اشتباه شود – بنابراین حجتی در آن (گفتارش و کردارش و اعمالش) برای غیر او نیست، علاوه بر آن هم مردی که این روایت و این گفتار از او نقل شده، منزلتی بالا تر از این دارد – یعنی امکان صدور چنین کلام و چنین عملی از او نیست – به خاطر موقعیت و فضل و زهد و پرهیزکاری و دینی که دارد، پس چگونه می توان این مسأله را از او توقع داشت که اینگونه در مسأله ای علمی، خطاب به دشمن و خصم و طرف مقابلش بگوید که این عقیده را به واسطه استخاره به دست آورده است؟ – یعنی در مسأله ای که در آن نیاز به علم و قطع علمی داریم! چگونه صفوان در آن اتکا به استخاره، که خود ظنی از ظنون است و قطع نیست، نموده؟ – بله، فقط در صورتی می توان این را گفت، که آن قدر در او بلاهت و غفلت ببینیم که او را از حد تکلیف و مکلف بودن (یعنی عقل) خارج کند – یعنی نمی توانیم این را بگوییم مگر در صورتی که عقیده داشته باشیم صفوان بن یحیی به حدی از غفلت و بلاهت رسیده، و شأنش صد البته اجل از چنین تصوراتیست، که این بلاهت و غفلت او را از حد تکلیف خارج کند، به همین سبب (رسیدن به حدی از غفلت که او را از عقل خارج کند) در قضیه امامت اعتماد و اتکا به استخاره کرده است، و این بدان معناست که شیخ طوسی می خواهد بگوید: کسانی که در مسأله امامت و تعیین امام تکیه و اعتماد به استخاره کرده اند، به نظر من جز عده ای ابله و غافل نیستند، که غفلت و بلاهت آنها به حدی رسیده که آنها را از حد تکلیف شرعی خارج کرده است.

 

 

حال آیا اتباع و پیروان احمد بن اسماعیل به این درجه گذاری و نمره دادن و بررسی شیخ طوسی علیه الرحمه به آنها به این شکل و به این درجه، راضی می شوند؟!

 

بنابراین این روایتی که اینان به آن دست آویخته اند، اولا: از معصوم علیه السلام وارد نشده، و فقط از صفوان بن یحیی وارد شده، و صفوان بن یحیی هم معصوم نیست، و گاهی ممکن است اشتباه کند.

 

ثانیاً : امکان قبول این روایت وجود ندارد، زیرا از واقفه نقل شده، و آن را همانا از باب تشنیع و بد گویی بر فرقه امامیه اثنی عشریه نقل کرده اند، پس ممکن است از ساخته های اذهان و دستهای آنان باشد، تا به اصحاب ائمه علیهم السلام اشیاء نادرستی را نسبت داده و آنها را بدنام کنند.

 

تا اینجا به این نتیجه رسیدیم که مثبتات و مؤید هایی که اینها می خواستند از طریقش اثبات امامت احمد بن اسماعیل را کنند، همگی موهون و ضعیف بوده، و هیچ ارزشی ندارند، و از همین جا و همین نکات نزد ما واضح می شود که این دعوت خانه ای سست تر از خانه عنکبوت می باشد، اگر بدانند.

 

 

بروج: با تشکر از شما استاد گرامی که فرصت خود را در اختیار ما قرار دادید.

 

 

استفاده و نشر مصاحبه با درج لینک و آدرس سایت بروج بلا اشکال است.

درباره نویسنده

174مطلب نوشته است .

نوشتن دیدگاه

شما میتوانید از تصاویر مخصوص خود در قسمت نظرات استفاده نمایید برای اینکار از وب سایت آواتارکمک بگیرید .

تمام حقوق این سایت برای © 2024 گروه فرهنگی بروج. محفوظ است.
قدرت گرفته از وردپرس فارسی